روایتى از شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیرى؛

"جنگجوى منتظر" ...
 
تاکید داشت که به عنوان منتظر واقعی نباید شعار گونه رفتار کرد وفقط دهان را با ذکر (اللهم عجل لولیک الفرج) پر کرد باید رزم بلد بود وجنگیدن دانست امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) جنگجو لازم دارد آیا وقتی که ظهور کند می توانیم در سپاه حضرت خدمت کنیم! چیزی از هنر رزم و جنگ بلدیم.

"ورزیدگى" ...

به خاطر قد بلند و بدن آماده ای که داشت برای مبارزه و رزم مناسب بود در دوره های اموزشی که باهم داشتیم بدنش ورزیده تر شده بوددر یک اردوی پینت بال که با دوستان گذاشته بودیم، خیلی پر قدرت بود. طوری که در پنج دور بازی با حضور او چهار دور را بردیم و در یک اقدام طلافی جویانه از کسی که کور کوری خوانده بود همگی روی سرش ریختیم و تیربارانش کردیم. او با اینکه تیرهایش تمام شده بود، ول کن نبود و با سلاح خالی اش همین طور شلیک می کرد و در آن اردو به خوبی عرض اندام کرده بود.

"ولایتمدار" ...

محمدرضا ارادت خاصی به امام (قدس سره شریف) و مقام معظم رهبری مدظله العالی داشت..او ولایتمدار بود و می گفت حضرتآقا،علی زمانه است و ولی امر ماست و هر چه می گوید ما باید بگوییم چشم.. واقعا هم همینطور بود. بیانات آقا را آنقدر قشنگ گوش می داد و دقت می کرد..یادم هست یک بار آقا گفته بودند ما به سوریه کمک می کنیم. محمدرضا در مورد این صحبت میگفت آقا نگفتند کمک نظامی یا کمک انسانی، پس وقتی حضرت آقا گفته کمک می کنیم، وظیفه ماست که به عنوان انسان برویم و کمک کنیم چون آقا مطلق بیان کرده و هیچ قیدی و بندی نیاورده است..پس من که آموزش دیده ام و خیلی چیزها را بلدم باید بروم و کمک کنم.

"خاطره دهان کثیف" ...

دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد میگرفت و در خانه تکرار می کرد به او می گفتم: دهانت کثیف شده برو آن را بشورچون بچه بود باور می کرد و دهانش را می شست یک بار حرف زشتی را دوبارتکرار کرد. سری اول شست و برگشت سری دوم آن فحش را مجدد گفت تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است. این بار رفت و با مایع و صابون دهانش را کف آلود کرد و شست و پیش من آمد و گفت که حالا دهانم تمیز شده.

"همسایه شاد" ...

سعی می‌کردم که اعتقادات را به شکل عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم.
امربه معروف هم یکی از همان اعتقادات بود. از کودکی یاد گرفتند که اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی آن شب عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و آن شب پوشش من در خانه مشکی بود. آن موقع دو فرزند داشتم، محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم، به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند، اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بود و آهنگ های شادی را باصدای بلند پخش می کرد. نگران شدم که در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، از قبح‌شکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم. مهدیه تصمیم گرفت تا امربه‌معروف کند و خودش را آماده این کار کرد.
درب خانه همسایه را زد، محمد که روی خواهرش تعصب داشت درچارچوب در ایستاد و مراقب خواهرش بود که اگر اتفاقی برای خواهرش افتاد به کمکش برود. خوشبختانه امربه معروف کودکانه آنها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد

هدیه به ارواح طیبه شهدا و شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیرى صلوات و فاتحه قرائت بفرمایید.

🌷راهشان پر رهرو باشد ان شا الله🌷