اینجارادیو دل است خوب گوش کن:

مــــــــدافع قلبــــــم

ڪوله پشتے اش🎒 را برداشت ، چفیه اش را به دورِ گردن انداخت ، و تو...

ماتِ حرڪاتش ، به قطرات اشڪت اجازه سقوط مے دهے..
هنوز باورت نمے شود...

او مے خواهد برود..
سمتت مے آید ، زیر لب زمزمه مے ڪند :

" نمے خواے سربندم رو تو ببندے؟ "

به دستانش خیره مےشوے ، سربندے به نوشته ے  ✏️یا عبـــــاس

دستانت مےلرزد ، ڪمے خم مےشود تا راحت تر برایش ببندے...

گریه ات شدت مےگیرد...

👈یعنے دارے بادستانِ خودت ، او را راهے میدان میکنے...

نگاهش پُر از تمنا و خواهش؛

" با این اشڪها مےخواے بهم روحیه بدے خانومم؟! "

مے ترسے مستقیم به چشمانش نگاه ڪنے ، بند دلت پاره شود و مانع رفتنش شوے...

بند پوتینش را مے بندد ، از زیر قرآن رد مے شود...

با دلے بیتاب از روی چفیه اش روی قلبش دست مےگذارے...

لبهایت مےلرزد ، بغض صدایت را مے برد...

" قول بده زود برگردے..."
دستے بر چادرت مے ڪشد...

" توهم قول بده مراقبِ این امانتے باشے ... "

پشت مےڪند به تو... و مےرود .

زیر لب تنها یڪ ڪلمه بے اختیار مے گویی :

بسلامت همـــــــراز...


تو چفیه داشتی ...من چادرم را دارم
تو چفیه میبستی تا بسیجی وار بجنگی...
من چادر میپوشم تا زهرایی زندگی کنم...
تو چفیه خیس  میکنی تا نفسهایت آلوده شیمیایی نشود...
من چادر میپوشم تا از  نفس های آلوده دور بمانم...
تو موقع نماز شب با چفیه صورت خودرا میپوشانی تا شناسایی نشوی ...
من چادر میپوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم...
تو با چفیه زخم هایت را می بستی...😢
من وقتی چادر سرم میکنم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم...
تو سرخی خونت را به سیاهی چادرم امانت دادی...
من چادر سیاهم را محکم میپوشم تا امانت دار خوبی برای تو باشم...
من و تو همسنکری هایت خون دل خورده ایم...


من یک دخترم..
به مادرم زهرا قسم✋
نیاز بشود..♡
عزرائیل تان می شوم..❗️
کافیست به حرم عمه ام نزدیک شوید❌😡
 
✽شعیه وظیفه اش دفاع از حرم است..✽
✿زن و مرد هم ندارد..✿