شهادت درد دارد.... :: پرواز تا خدا

۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۷

دایناسور

قسمت آخر متنت زیبا بود . شهادت خوبه ولی برادر ارزش یه زندگی خوب و صادقانه کمتر از شهادت نیست .

۲۲ تیر ۹۵، ۱۴:۰۹

پاسخ:

سلام
کاملا درسته
ممنونم

۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۴:۱۵

علی رحمانی پور

اللهم ارزقنا شهادت

۲۲ تیر ۹۵، ۱۶:۲۵

پاسخ:

شهادت نصیبتون

۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۸

فرشته ...

الان که خوب فکر میکنم می بینم واقعا هم برای رضای خدا نیست.(اگه مثل بعضی دوستان اعتقاد دارید خانمها نمی تونن شهید بشن دعواتون میکنم. :) )
راستش میخوام شهید بشم چون تحمل دنیا خیلی برام سخت شده چون هر کاری میکنم حرفم رو نمی فهمن نه منظورم درک بچه گانه است نه اصلا هر حرفی میزنم یه چیز دیگه برداشت میکنن میخوایم کار فرهنگی بکنیم اصلا حرفمون رو نمی فهمن که بخوان جلومون رو بگیرن.هر چی میگیم میگن شما هنوز زوده کاری بکنی فعلا خیلی راه داری فعلا فقط درس بخون و سرت تو لاک خودت باشه.ما هم کلا نمی تونیم.
شاید چون خسته ام دلم شهادت میخواد. ولی فعلا که انگار راهش برای ما بسته است قصد باز شدن هم نداره.
متن خیلی خوبی بود ممنون
موفق و مانا باشید
یاعلی

۲۲ تیر ۹۵، ۱۶:۳۰

پاسخ:

خانم ها هم صد در صد می تونن شهید شن(منظورم شهیدی که تو خون خودش بغلطه وگرنه خانم ها در جهاد شوهر داری و فرزند صالح تربیت کردن که می تونن به درجه شهدا برسن) ما تو دفاع مقدس کم نداشتیم خانم شهیده...

انشاالله در رکاب صاحب الزمان

شما هم موفق باشید

ممنونم ازتون

شهادت نصیبتون

۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۸

علی حقیقی

احسنت!!

۲۲ تیر ۹۵، ۱۶:۳۰

پاسخ:

متشکرم

۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۵:۵۱

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

پیام دوستمون هم درسته

گست شماهم بار معنوی خوبی داشت...

۲۲ تیر ۹۵، ۱۶:۳۲

پاسخ:

سلام متشکرم از حضورتون

موفق باشید

۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۸

فاطمه سلیمی

عالی بود

عالی گفتن برا این متن هم کمه

اجرتون با شهدا

موفق باشید

یاعلی

۲۳ تیر ۹۵، ۱۵:۳۴

پاسخ:

خیلی متشکرم
التماس دعا
یا علی

۲۲ تیر ۹۵ ، ۲۱:۲۶

مهدی خالدیان

بسیار زیبا و تاثیرگذار
تامل و تفکر ما رو برانگیختی تا تجدید بیعتی با شهدا کنیم که مانند اونها باشیم
🌹اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک یا الله بحق فاطمة 🌹

۲۳ تیر ۹۵، ۱۵:۳۳

پاسخ:

اللهم الرزقنی شهادت فی سبیلک

متشکرم

۲۲ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۹

بی نشان

شهادت یه اجر هست،مسیر هم تقوا و با خدا بودن

بسیار عالی و پر از تامل هست پستتون،خدا قوت

اجرتون شهادت ان شاءالله

۲۳ تیر ۹۵، ۱۵:۳۳

پاسخ:

سلام متشکرم
شهادت نصیبتون

۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۷:۳۸

فاطمه نظری

بسیارعالی

۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۸:۴۶

عمار رهبرم

جاالب بود وتامل انگیز
واقعا
فرق بین شهید ماندن تا شهید شدن

۲۶ تیر ۹۵ ، ۱۱:۰۶

siamak purasad

سلام و خداقوت........ و البته که به بها بدهند و به بهانه ندهند...... شهید زندگی کنید...... یاحق

#**اللّهمّ عجّل لولیک الفرج**

جامانده دفاع مقدس

۲۶ تیر ۹۵، ۱۴:۵۵

پاسخ:

#**اللّهمّ عجّل لولیک الفرج**

التماس دعا شهادت

۲۸ تیر ۹۵ ، ۰۳:۲۷

فدایی رهبر

سلام عااااااااااااااااااااالی بود احسنت..

شهادت نصیبتون بسیجی.

به ماهم سر بزنید خوشحال میشم.

۲۸ تیر ۹۵، ۰۸:۴۱

پاسخ:

سلام متشکرم
چشم

۲۹ دی ۹۵ ، ۱۱:۴۳

مقاومت

سلام خواهرم متشکرم متن زیبایی بود

۲۹ دی ۹۵، ۱۲:۵۸

پاسخ:

سپاس از شما

۱۸ تیر ۹۷ ، ۱۳:۴۴

...

سلام شما میگید توی دفاع مقدس شهیده های زیادی داشتیم الآن که دفاع مقدس نیست که خانم ها هم بتونن به مقام شهید برسند خب باالطبع توی این دوره زمونه برای هر خانمی که

میخواد شهید شه شهادت تقریبا غیر ممکنه

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک

ممنون از وبلاگ خوبتون

التماس دعا

۱۸ تیر ۹۷، ۲۰:۱۷

پاسخ:

سلام شهادت که فقط به خون ریختن نیست

شهادت نصیبتون

۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۴:۴۳

...

سلام منظور شما از شهادتی که درآن خون ریخته نشه چیه؟شهادت یعنی برای رضای خدا از جان که عزیزتر از اون نیست بگذری زمانی که خونی ریخته نشه چجور میشه اسمش رو شهادت گذاشت؟

اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک

یاعلی/التماس دعا

۱۱ مهر ۹۷ ، ۰۹:۵۷

منتظرالمهدی

حضرت علی(علیه السلام): پاداش مجاهد شهید در راه خدا بیشتر از کسی نیست که قدرت بر گناه دارد، ولی آلوده نمی شود.همانا عفیف پاکدامن فرشته ای از فرشته هاست.
شهید احمدعلی نیّری کیست؟
شهید احمدعلی نیّری در سال ۱۳۴۵ و در روستای «آینه‌ورزان» دماوند به دنیا آمد. خانواده‌اش در کودکی او به تهران مهاجرت کرده و در محله مولوی ساکن شدند. از همان زمان کودکی پای او به مسجد امین‌الدوله که آیت‌الله حق‌شناس امام جماعتش بود، باز شد.
او یکی ازشاگردان خاص آیت‌الله حق شناس بود و سیر و سلوک معنوی را از ۱۰ سالگی و در محضر ایشان آغاز کرد. مسیری که در موقع شهادتش در اسفند ۱۳۶۴ و در حالی که تنها ۱۹ سال سن داشت، از او یک عارف واصل ساخته بود. به طوری که آیت‌الله حق‌شناس شب روز خاکسپاری او در قطعه ۲۴ بهشت زهرا-سلام‌الله علیها- وقتی به همراه چند نفر از دوستان به منزل این شهید رفته بودند، خطاب به برادرش گفتند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم . به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است؛ اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت تا زنده‌ام به کسی حرفی نزنید…
از عفاف چشم به این مقام رسید…
محسن نوری از دوستان شهید «احمدعلی نیّری» تعریف می‌کند که:
«یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من… لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار من هم راه افتادم. راه زیادی نبود از لا‌به‌لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این گناه می‌گذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین‌طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!»
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن»

۱۲ مهر ۹۷ ، ۰۷:۴۵

شهید

حضرت علی(علیه السلام): پاداش مجاهد شهید در راه خدا بیشتر از کسی نیست که قدرت بر گناه دارد، ولی آلوده نمی شود.همانا عفیف پاکدامن فرشته ای از فرشته هاست.
شهید احمدعلی نیّری کیست؟
شهید احمدعلی نیّری در سال ۱۳۴۵ و در روستای «آینه‌ورزان» دماوند به دنیا آمد. خانواده‌اش در کودکی او به تهران مهاجرت کرده و در محله مولوی ساکن شدند. از همان زمان کودکی پای او به مسجد امین‌الدوله که آیت‌الله حق‌شناس امام جماعتش بود، باز شد.
او یکی ازشاگردان خاص آیت‌الله حق شناس بود و سیر و سلوک معنوی را از ۱۰ سالگی و در محضر ایشان آغاز کرد. مسیری که در موقع شهادتش در اسفند ۱۳۶۴ و در حالی که تنها ۱۹ سال سن داشت، از او یک عارف واصل ساخته بود. به طوری که آیت‌الله حق‌شناس شب روز خاکسپاری او در قطعه ۲۴ بهشت زهرا-سلام‌الله علیها- وقتی به همراه چند نفر از دوستان به منزل این شهید رفته بودند، خطاب به برادرش گفتند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم . به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است؛ اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت تا زنده‌ام به کسی حرفی نزنید…
از عفاف چشم به این مقام رسید…
محسن نوری از دوستان شهید «احمدعلی نیّری» تعریف می‌کند که:
«یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من… لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار من هم راه افتادم. راه زیادی نبود از لا‌به‌لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این گناه می‌گذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین‌طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم!»
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن»

۱۳ آذر ۹۷ ، ۰۰:۳۱

Nooshin

باید شهید باشیم تا شهید شویم

خیلی قشنگ بود دمتون گرم💜

پرواز تا خدا

شهادت زیباترین، بالنده ترین و نغز ترین کلام در تاریخ بشریت است. شهید محمد ابراهیم همت

شهید محمود رضا بیضایی

شهید جهاد مغنیه

حاج حسین یکتا

استاد پناهیان

استاد رائفی پور

متفرقه

شهادت و شهدا

رهبرم سید علی

سیاسی

استاد دانشمند

حاج میثم مطیعی

حاج قاسم سلیمانی

شهدا مدافع حرم

معرفی کتاب

شهادت درد دارد....

نظرات (۱۸)