دلنوشته ای برای سید ابراهیم

ارسالی کاربران


□ سلام بهاری ترین پرکشیده ی پاییز!
یک ساله شدن نشستنت برسرسفره ی یار مبارک...
شاید اولین بارکه اسمت راشنیدم و عکست را دیدم هیچ وقت گمان نمیکردم روزی برسد که اینطور تمام ثانیه هایم را از آن خود کنی و درسم بدهی...اخلاق‌را... زندگی‌را... ایثاررا...و عشق‌را...

آخرچه کسی فکر می‌کرد روزی برسد که دختری که زندگی شهدای بسیاری رامطالعه کرده بود ودرعین حال تمام فکروذکرش  محمد ابراهیم همت شده بود اینطور مجذوبت شود و تمام هم وغمش بشود خوشحال کردن سیدابراهیم...
راستش هنوزهم معتقدم این شهیدهمت بود که آبان94دوباره شهید شد! بااین تفاوت که محمدابراهیم هدیه ی حسین ع به زمین بود و سیدابراهیم هدیه ی عباس ع به زمین...
هنوزهم میگویم توهمان شهیدهمتی...

شایددلیلش رازپنهان درنگاهت باشدکه به محض رفتن به سمت گناه، مراازحرکت بازمیدارد...
راستی این چه رازی است درعمق نگاه شماابراهیم های آخرالزمان که شیطان راازپادرمی آورد؟!؟

آری باور دارم که توشهید همت بودی. مثل همت؛علمدار...اوعلمدارپیرجماران شدوتوهم تالحظه ی ریخته شدن خونت برای امام خامنه ای علمداری کردی.
وکاش می شد برگردی... امامت دست تنهاست عمارسیدعلی!برگرد ودوباره علمداری کن...
آهای توکه بااراده ترین و باهمت ترین مرد بودی!
می شود نگاهی به دلم کنی تارنگ وبوی آسمان بگیرد؟!
شهیدهمت زمان!  می شود رهایم نکنی؟!



همتم بدرقه ی راه کن ای طائرقدس
که درازاست ره مقصد ومن نوسفرم


شفای یکی از کابرانمون توسط امام رضا به واسطه شهید سید ابراهیم  (مصطفی صدر زاده)

پسر کو ندارد نشان از پدر....
محمد علی فرزند شهید سید مصطفی صدرزاده(سید ابراهیم)

حدود یک سال ونیم بود با بیماری درگیر بودم که همه ازشنیدن اسمش وحشت دارن و از نظر همه پیر و جوون نمیشناسه،بیماری به نام سرطان،تشخیص اولیه سرطان معده بود، سرطانی که معمولا درصد زیادی از مبتلاهاش بافاصله ی کمی از تشخیص دوم نمیارن،اولش گفتن بدخیمه و توسل شروع شد،همه ی خانواده دست به دعاوتوسل شدن ومن ناامید چشم به اونا دوخته بودم،بعدگفتن نمونه جدید نشون داده که خوش خیمه و این دوتا آزمایش تناقض زیادی داشت باهم،تو همین گیر و دار با گروهی آشنا شدم و بصورت اتفاقی  نگاهمو به زندگی عوض کرد،بهتره بگم زندگیمو عوض کرد،گروه "دم عشق،دمشق"...
روزها میگذشت وآخرین حرف بهترین پزشکای تهران حداکثر شش ماه فرصت بود،خیلی زمان کمی بود ومن وحشت کردم ازمرگ،گفتن باید معده رو برداریم شایدفرصتت بیشتر بشه،بیشتر از یه ماه تو غربت تهران بستری شدم و سه بارعملهای وحشتناک وآخرش هیچی به هیچی...
"ریشه دارتر از این حرفا بود انگار"
فرصتم داشت به آخر نزدیک میشد...
ومن همچنان متوسل بودم.
راستش با گروه" دم عشق،دمشق" بود که من با مدافعان حرم آشنا شده بودم و غربت زینب کبری(س) رو توی این گروه لمس کرده بودم...
میون همه ناامیدی ها و شمارش معکوس، اول آبان ماه مصادف با تاسوعای حسینی رسید و ساعت11ظهر سید ابراهیم  گروه عباس بی بی شد،کاربری با نام پروفایل" لبیک"شهید" مصطفی صدرزاده"...
از همون روز یه جریانی شروع شد،یه جریان غیرقابل توصیف،ارتباط عجیبی گرفتم با این شهیدبزرگوار، تشنه دونستن شدم،تمام عکس و صوت و فیلمهاش رو بایگانی میکردم و مشتاقانه میون آپارات و توی سایتهای مختلف دنبال هرمطلبی راجع به شهید صدرزاده میگشتم.
نتیجه آخرین آزمایشات این بودکه حداکثر فرصتم قبل از سال 95 هست. من بودم و ترس از مردن دربستر و حسرت شهدایی مثل سیدابراهیم.
تا اینکه دوستی گفت که به یه شهید متوسل شو جهت شفا،سه بار شهید صدرزاده رو به خواب دیده بودم و تا این جمله رو شنیدم بیدرنگ متوسل شدم به شهید.
به نیت شادی روح شهید هرروز قرائت زیارت عاشورا رو براش شروع کردم.زمان میگذشت ولی حالا آسونتر ازقبل،هرچی بیشتر ازشهید میشنیدم و میدونستم، تشنه ترمیشدم،جملات شهید"ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم" یا " سوی حسین رفتن با چهره ی خونی، اینسان بود زیبا معراج انسانی" و انطباقش با زمان شهادت و چهره ی خونی شهید در اون لحظه متحیرم میکرد.خاطرات همرزمهای شهید هم بیشتر و بیشتر شهید رو بهم شناسوند.دوباره دکتر و همون حرفا...
آخر خط...
میدونستم که شهدا اولیا الله هستن. تو این فاصله توسط غریب الغربا،امام الضعفا،امام رضا( ع) طلبیده شدم و توفیق زیارت نصیبم شد،توی حرم آقا با دل شکسته رو به ضریح مطهر دست به دامان شهید شدم و ازش خواستم وساطت منو پیش ارباب بکنه وهمونجا هم دست به دامان بی بی زینب کبری(س) شدم و دلشکسته ازشون شفا خواستم.
کمتر از دو هفته گذشته بود که شبی که دیگه توان بلند شدن  و حتی قدرت نوشیدن یه لیوان آب نداشتم در نهایت استیصال زیارت عاشورا رو نثار روح شهید کردم و در حال خوندن سوره مبارکه یس بخواب رفتم،دی ماه بود،بیست و هشتم دی ماه، خوابی که وقتی چشم باز کردم اثری از درد و ناراحتی ندیدم،خوابی که دیدم بماند،شفا گرفتم،بهمین سادگی،فقط در خواب شفا رو از امام رضا(ع) گرفتم،میدونستم که اتفاقی که ماهها بهش ایمان داشتم و منتظرش بودم افتاده ولی اطرافیان با نگرانی چشم دوختن به آزمایشات....
نتیجه همون بود که باید...رشد سلولهای سرطانی و پیشرفتشون متوقف شده بود که بماند، دکترهااز معجزه میگفتن،میگفتن اتفاقی که افتاده با هیچ علمی امکان پذیرنیست و من لبخندزدم،علمی درکار نبود...
دست دیگه ای در کاربود،درد رفت،مریضی رفت، و من که ماهها دردهای شدید تحمل کرده بودم حالا آسوده بخواب میرفتم،میدونستم بنده ی روسیاهی بودم که موردعنایت قرار گرفتم و میدونستم که این عنایت بانظرشهید نصیبم شده وگرنه من کجاو...
الان که این متن رو مینویسم تقریباً چهار ماه شده که از سلامت کاملم مطمئن شدم ولی توسلم به شهید روحفظ کردم،ارتباطم با شهید رو قطع نکردم،همرزمان شهید میگن وقتی تو منطقه یه کارسختی رو میخوایم ممکن کنیم متوسل میشیم به روح مطهر شهید...
من اول آبان شهید رو تو همین گروه شناختم ولی توی همین فاصله 7 ماهه زندگی من رو متحول کرد...
حالا دلیل ذکر این اتفاق واقعی فقط این نبود که خاطره ای گفته باشم، هدفم یادآوری سرمایه هایی بود که گاهی ازشون غافلیم،شهدا سرمایه های ما هستن،دارایی ما معصومین هستن،قمربنی هاشم وبی بی شام و...
دارایی ماشهدای ما هستن،قدرشون رو بدونیم
در آخر ازبانیان تشکیل چنین گروههایی که بقول امام خامنه ای افسران جنگ نرم هستن، تشکر میکنم وبراشون آرزوی توفیق بیشتر دارم

دست بالا سر سید ابراهیم دست مجروح ابوعلی ست

دریافت   

کلیپ قول و قرار شهید سید ابراهیم و ابوعلی



مدت زمان: 24 ثانیه