ارباب جان، صدای قدم هایت می آید، سایهء کاروانت دیگر به راحتی دیده میشود، صدای جرس ناقه ها تمام شهر را پر کرده است، راستی این بیرق علمدار است که به دست باد میرقصد و از دور دلبری میکند...

ما هم به استقبالت مهیا شده ایم، دور تا دور دیوارها را به سیاهی ریسه بسته ایم. چه ضیافتی است، به پیشواز کشتهء اشکها میرویم.
همین عصر امروز مادرت یک دست به پهلو، با دست دیگرش لباس مشکی بر تنمان کرد. همه چیز آماده است، حتی سماورها و استکانها هم بی تاب رسیدن کاروانت هستند، ببین قطرات اشک را روی برق تمیزی لیوان ها... آسمان هم دلش گرفته است، بغض کرده است...
بعضی ها اما عجیب رندی کرده اند، به قنوت سحرخیزان آنقدر دست تمسک زدند که عاقبت به خونشان مهیای استقبالت شدند، پیش از شب اول محرّم به پیشوازت آمدند، قلبشان تاب تحمل تا محرّم را نداشت، روز عرفه خودشان را رساندند، خواستند از ابتدای سفر ملازم رکابت باشند؛ همان‌هایی را میگویم که نشان نوکری و خادمی ات را امسال به حنجرشان نصب کردی...

حالا ما مانده ایم و داغ جاماندگی که روی قلبهایمان خورده است، از شرم زیر لباسهای مشکی مان پنهانش میکنیم، شاید به ضرب دستهایی که در شبهای سینه زنی رویش میزنیم، پاک شد؛ شاید به دعای مادرت داغ جاماندگی ما پاک شد، شاید پاک شدیم، شهید شدیم...

فرمانده شهید مرتضی عطایی(ابوعلی)


 تو شلوغیِ اربعین دیدم زنی با عبای عربی روبروی حرم سیدالشهدا با لهجه و کلام عربی با ارباب سخن میگوید.

عربی را می‌فهمیدم؛
زنِ عرب می‌گفت:
 آبرویم را نبر،
به سختی اذن زیارت از شوهرم گرفته ام...
بچه هایم را گم کرده‌ام ...
اگر با بچه ها به خانه برنگردم شوهرم مرا میکشد...

گریه می کرد و با سوزِ نجوایش اطرافیان هم گریه می‌کردند.


کم کم لحن صحبتش تند شد:

توخودت دختر داشتی...
جان سه ساله ات کاری بکن...
چند ساعت است گم کرده‌ام بچه‌هایم را.

کمی به من برخورد که چرا این‌طور دارد با امام حسین(ع) حرف می‌زند.

ناگهان دو کودک از پشت سر عبایش را گرفتند...
یُمّا یُمّا می‌کردند...
زن متعجب شد...

با خود گفتم لابد باید الان از ارباب تشکر کند..!

بچه هایش را به او دادند، اما بی خیالِ از بچه های تازه پیداشده دوباره روبرویِ حرم ایستاد..

شدت گریه اش بیشتر شد!!
همه تعجب کرده بودیم!

رفتم جلو
.. : خانم چرا هنوز گریه میکنی؟
خدا را شاکر باش!

زن با گریه ی عجیبی گفت:
 من از صاحب این حرم بچه هایِ لالم را که لال مادرزاد بودند خواسته ام، اما نه تنها بچه هایم را دادند، بلکه شفای بچه هایم را هم امضا کردند.


خوش بہ حالت شهیــد
سال قبل در مجلس حسین (ع)
امسال درمحضـر حسین (ع)
کاش مارا درکنار ارباب فراموش نکنے!